1 خلوتپرست گوشهٔ حیرانی خودیم یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم
2 ما را چو صبح باگل تعمیرکار نیست مشتی غبار عالم ویرانی خودیم
3 لاف بقا و زندگی رفته نازکیست لنگر فروش کشتی توفانی خودیم
4 موگشتهایم و نقش خیال تو مشق ماست حیران صنعت قلم مانی خودیم
5 پر هرزه بود چشمگشودن دین بساط چون شمع جمله اشک پشیمانی خودیم
6 جمعیت از غبار هوای رمیده است صبح جنون بهار پریشانی خودیم
7 چون اشک راز ما به هزار آب شستهاند آیینهٔ خجالت عریانی خودیم
8 خاک فسرده خواری جاوید میکشد عمریست پایمال تنآسانی خودیم
9 دیوار رنگ منع خرام بهار نیست ای خام فطرتان همه زندانی خودیم
10 بیدل چوگردباد ز آرام ما مپرس عمریست درکمند پرافشانی خودیم