-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما سمندر زادگان را شکوه از آتش نباشد کِی ز آتش میگریزد هرکه در وی غش نباشد
2 گر کنند ایمن زهجرانم غم از نیران ندارم بیمم از آن است ورنه باکم از آتش نباشد
3 بی غشم کن ساقیا از مِی که بسیار آزمودم دفع غم را داروئی چون بادۀ بی غش نباشد
4 کی در او خاصیت آتش بود یا ذوق مستی باده گر همرنگ با آن لعل آتش وش نباشد
5 سرو بستان پیش سرو قامت آن ماه پیکر گر خرام کبک دارد همچنان دلکش نباشد
6 می توانم گویی از میدان غبارا در ربودن توسن بخت ز پای افتاده گر سرکش نباشد