ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده از طبیب اصفهانی غزل 18

طبیب اصفهانی

آثار طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است

1 ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

2 دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

3 در راه عشق بسکه بپای دلم شکست خاری دگر بدامن صحرا نمانده است

4 گریم اگر بطرف چمن جای گریه است کان گل که بود بهر تماشا نمانده است

5 دست از شکست شیشه ما گو بدار چرخ سنگی دگر بدامن صحرا نمانده است

6 زان در به عیش بسته که غم بسکه در دلم پهلوی هم نشسته دگر جا نمانده است

7 تا کی طبیب رنج کشد در علاج من چون دیگرم امید مداوا نمانده است

عکس نوشته
کامنت
comment