1 ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست
2 ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم پیران ره، بما ننمودند راه راست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دل اگر توشه و توانی داشت در ره عقل کاروانی داشت
2 دیده گر دفتر قضا میخواند ز سیه کاریش امانی داشت
1 در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
2 ما میرویم تا که بدوزیم پارهای هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
1 بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین قبیلهٔ تو بسی تیرهروز و ناشادند
2 میان کوی بخسبی و استخوان خائی بداختری چو تو را، کاشکی نمیزادند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **