1 با تماشای تو سیر گل و گلشن ستم است تا توان رفت به قربان تو مردن ستم است
2 بر دل ما که ز خونگرمی یاران شکند آتش افروختن کینه دشمن ستم است
1 چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
2 به دیده دشت غزال رمیده می آید مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
1 نگه دزد فریبد رم آن بدخو را مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را
2 چه غباری که پری دیده آشوبی نیست تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را
1 به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
2 گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به