1 نظاره خطش از هوش می برد ما را به سیر باغ بناگوش می برد ما را
2 چه اوجها که گرفتیم تا غبار شدیم نسیم کوی تو بر دوش می برد ما را
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آیینه خرد حسن ز بازار دل ما سوگند خورد عشق به دیدار دل ما
2 آنها که دل از گل،ستم از رحم ندانند حیف است که باشند هوادار دل ما
1 بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا
2 دیده گر جلوه گه گلشن امید شود همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا
1 جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
2 چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **