1 شد صایب از این جهان ویران صد حیف ز آن در ثمین بحر عرفان صد حیف
2 گفتند به ناله بلبلان تاریخش: «ای حیف از آن هزاردستان صد حیف»
1 ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را
2 به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را
1 اگر در خواب بینم لنگر آن کوه تمکین را تهی ز آتش کند خواب گرانم سنگ بالین را
2 مصور می نماید خال و خطش خانه زین را مرصع می کند لعل لب او، جام زرین را
1 مده بافسر شاهی کلاه ترک و فنا را بسر چو ابر بهاری شناس بال هما را
2 درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را