بود شیخی عابد از عطار نیشابوری مظهرالعجایب 55

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بود شیخی عابد و بس پارسا

1 بود شیخی عابد و بس پارسا بود او مشهور از اهل صفا

2 داده اور ا معرفت یزدان پاک غیر حق را رفته بود از جان پاک

3 نام او را با تو گویم ای رفیق خوانده اندش اولیای حق شقیق

4 بود او در عصر هارون الرّشید شرع احمد را نهان از خلق دید

5 رفت روزی نزد هارون در خلا تا بگوید سرّ اسرار خدا

6 در خلاف و آشکارا و نهان آنچه دیده بود خود گوید عیان

7 چون بدید او را خلیفه عذر خواست گفت هستی در زمانه مرد راست

8 زاهدی مثلت ندانم در جهان نیست زهدتو به پیش من نهان

9 شیخ با او گفت زاهد نیستم من بزهد خویش عابد نیستم

10 زاهد است آنکو قناعت باشدش زهد هم از دید طاعت باشدش

11 من بترک دید دنیا کرده‌ام آخرت را جسته پیدا کرده‌ام

12 زاهد دنیا توئی ای ملک بین زآنکه داری ملک دنیا در نگین

13 خود باین دنیا قناعت کرده‌ای آبروی آخرت را برده‌ای

14 من بهردو کی قناعت میکنم وصل او خواهم که طاعت می‌کنم

15 چونکه هارون این سخن بشنید از او آه سردی خوش برآورد از گلو

16 گفت پس ای شیخ پندی ده مرا تا شوم دل سرد از این محنت سرا

17 شیخ گفتا حق ترا با خویش خواند بعد از آن برجای صدّیقان نشاند

18 تا بیاری صدق بر گفتار حق از کلام مصطفی خوانی ورق

19 هرچه حق فرموده باشد آن کنی غیر حق را در جهان ویران کنی

20 دیگر آنکه عدل کن تو در جهان گو تو داری از علوم دین نشان

21 ورنه عمر خویش ضایع میکنی خویش را از خلد مانع میکنی

22 دیگر آنکه جای حیدر جای تست مسند عزّت بزیر پای تست

23 بود علم و فضل در ذات علی خود حیا و جود ظاهر ز آن ولی

24 او دل از شرع نبی پر نور کرد وز شجاعت کفر را مقهور کرد

25 حق تعالی ذوالفقارش چون بداد وهم او در جان بی دینان فتاد

26 شرع احمد را رواج از تیغ داد پیش تیغ او خوارج سر نهاد

27 تو مخالف را چو آن شه منع کن اصل ایشان را بکن از بیخ و بن

28 داد مظلومان ز ظالم واستان غیر را محرم مکن در این و آن

29 خلق عالم شادمان از عدل تو بر جمیع پادشاهان فضل تو

30 ورنه باشی حاکمی غافل بدهر عاقبت ظلمت بگیرد شهر شهر

31 حق تعالی سرنگون اندازدت خود چه میدانی که چون اندازدت

32 تو طریق عدل را بنیاد کن عالمی از عدل خود آباد کن

33 رو تو بنیادی بمان از عدل خویش رو فرست اسباب عقبایت ز پیش

34 رو تو راهی ساز همچون راه حج زآنکه بنیادی ندارد خشت و کج

35 رو تو راهی ساز از علم طریق گر تو هستی با من مسکین رفیق

36 رو تو راهی ساز از شرع نبی تا ببینی روز روشن در شبی

37 رو تو با ارباب دین همّت بدار زآنکه این دنیا نباشد پایدار

38 رو به پیش موسی کاظم بحلم زآنکه او باشد بمعنی کان علم

39 رو به پیش موسی کاظم بحرف جان خود را در ره او ساز صرف

40 رو به پیش موسی کاظم که او هست نقد احمد و حیدر نکو

41 رو به پیش موسی کاظم ببین در جمالش نوری از حق الیقین

42 رو بر موسیّ کاظم عذر خواه زآنکه تو منصور را کردی تباه

43 تو به پیش کاظم از منصور پرس حالت مستان حق از طور پرس

44 رو تو از آل نبی همّت طلب زآنکه ایشانند در دنیا سبب

45 رو تو کفر خویش ار خود دور کن در محبّت جان خود پرنور کن

46 رو بفریاد دل درویش رس تا شود راضی خداوند از تو بس

47 رو حذر از آه مسکینان حذر ورنه افتی تو بدنیا در بدر

48 رو حذر از آه خلقان خدای ورنه آویزند در نارت ز پای

49 رو حذر از سوز مسکین الحذر تا نیاویزندت از دنیا بسر

50 رو مکن ظلم و ز خود ظلمت مران زآنکه ظالم نیست گردد در جهان

51 تو بدرویشان تکبّر کفر دان زآنکه ایشانند شاه و شه نشان

52 رو تو پند من بجان خود نشان تا دهندت خود بمعنیها نشان

53 تو کناره گیر از راه بدان ریز در آتش علوم جاهلان

54 رو کناره کن از این مشتی حمار زآنکه فضل و علم ایشان شد فشار

55 رو ببین شان در قطار نحو صرف خود ندانند علم معنی نیم حرف

56 رو تو پندم را میان جان نشان این همه معنی کلام حق بدان

57 پندهای من بمعنی گوش کن لب ز ذکر غیر حق خاموش کن

58 چونکه هارون این سخنها را شنید نعره‌ای زد گفت باخود کای رشید

59 در جهان این تخم را کی کاشتی حیف اوقاتی که ضایع داشتی

60 حیف اوقات تو و حالات تو بر بساط نرد حق شهمات تو

61 حیف رفتی از جهان نادیده سیر حکمها راندی نکردی هیچ خیر

62 حیف کردی کُشتی این منصور را گوش کردی حرف اهل زور را

63 ظلم کردی بر چنان سلطان دین گوش کردی گفت این مشتی لعین

64 از چنین حالت بسی بیدل شد او از سرشک دیده اندر گل شد او

65 بعد از آن نزدیک کاظم شد بشب گفت از من هرچه می‌خواهی طلب

66 من در این مدّت ز تو غافل بُدم بلکه خود در علم دین جاهل بُدم

67 من ترا دانم خلیفه از یقین زآنکه هستی نقد خیر المرسلین

68 من ترا دانم امام هر انام زآنکه داری شربت کوثر بجام

69 من ترا دانم ولیّ حق یقین زآنکه با تو همرهست اسرار دین

70 من ترا دانم بمعنی پیشوا زآنکه هستی در هدایت مقتدا

71 مردمان جمله بقصد تو بدند دشمن منصور بهر تو شدند

72 زآنکه منصور از محبّان تو بود بود او را پیش درگاهت سجود

73 پنج سال است اینکه غیبت می‌کنند بر سر منصور خودبدعت زنند

74 پیش من گویند هر شب تا سحر پیش کاظم می‌نهد حلاج سر

75 دیگر آنکه چون برون آید به پیش سر نهد بر آستان صد بار بیش

76 روی و موی خود بمالد بر زمین سجده باید کرد حق را این چنین

77 من بایشان گفتم این خود باک نیست این خلاف شرع و از ادراک نیست

78 من شنیدم یک سخن از باب خویش گفته‌ام صد بار با اصحاب خویش

79 گفت در ایّام صادق روز عید شیخ بسطامی به پیش او دوید

80 چند جا برآستانش سرنهاد این حکایت از پدر دارم بیاد

81 من چگویم خود بحلاّج این زمان زآنکه این کردند مردان در جهان

82 صدق او از آستان او بجو زآنکه بوده آستانش آبرو

83 من ندارم کار با حلاج هیچ گر توداری مردکی پوچی و گیج

84 بود این معنی میان ما و خلق بعد از آن می‌زد اناالحق زیر دلق

85 از فقیهان مجمعی حاضر بُدند بر حدیث و قول او ناظر بُدند

86 جمله فتواها بخونش داشتند خود ز خون او گلستان کاشتند

87 اندر این معنی گناه من نبود از چنین کشتن نیامد هیچ سود

88 من بعذر استاده‌ام در پیش تو خود نکردم من بمعنی این نکو

89 از سر این جرم شاها در گذار عفو فرما بر من مسکین زار

90 پس زبان بگشاد آن سلطان دین گفت در باطن توئی با من بکین

91 لیک این دم عفو کردم جرم تو ز آنکه این اقرار می‌باشد نکو

92 بعد از این با اهل دین دمساز باش اهل دل را همچو من همراز باش

93 گفت با هارون که بین منصور را گشته او در پیش حقّ محو لقا

94 دید هارونش بکنجی دم زده او به پیش شاه خود محرم شده

95 نعره زد هارون و رفت از خویشتن گفت موسااش بیا بنگر بمن

96 پیش ما درویش باشد پادشاه پیش ما دلریش باشد در پناه

97 پیش ما مرهم بود دلریش را پیش ما خود کس بود بیخویش را

98 پیش ما نبود عذاب و کینه‌ای پیش ما کینه مدان در سینه‌ای

99 پیش ما باشد معانی در بیان پیش ما باشد نهانی در عیان

100 پیش ما انعام باشد صد هزار پیش ما اکرام باشد بیشمار

101 پیش ما باشد ملایک صبح و شام پیش ما باشد معانی کلام

102 پیش ما باشد همه اسرار غیب پیش ما باشد همه انوار غیب

103 پیش ما باشد کتاب انبیا پیش ما باشد مقام اولیا

104 پیش ما شد تاج شاهان سرنگون پیش ما باشد همه شیران زبون

105 پیش ما باشد همه اسرار حقّ پیش ما باشد همه دیدار حقّ

106 پیش ما باشد زمین و آسمان پیش ما باشد همه رفتار جان

107 پیش ما باشد دلی پر خون بسی پیش ما باشد ز کاف و نون بسی

108 پیش ما باشد همه اسرار عشق پیش ما باشد همه گفتار عشق

109 پیش ما باشد بمعنی شیخ و شاب پیش ما باشد عذاب و هم عقاب

110 پیش ما باشد صلاح پارسا پیش ما باشد مقام التجا

111 پیش ما باشد جحیم و خلد هم پیش ما باشد معانی جام و جم

112 پیش ما جوهر چه باشد در جهان پیش ما آن آشکار او نهان

113 پیش ما باشد شراب کوثری پیش ما باشد طریق رهبری

114 پیش ما باشد مقامات ولی پیش ما باشد کرامات ولی

115 پیش ما باشد ریاضتهای عشق پیش ما باشد فراغتهای عشق

116 پیش ما باشد ملایک صف زده پیش ما باشند حوران کف زده

117 پیش ما باشد کرام الکاتبین پیش ما جا کرده جبریل امین

118 چونکه هارون این معانی را شنید پیش آن شه خویش را بی‌خویش دید

119 چشم خود را بر زمین او دوخته هستی خودرا به پیشش سوخته

120 خود ز چشم او همه خون می‌چکید زآنکه او منصور را کرده شهید

121 او به پیش شاه از خود رفته بود زآنکه با منصور او بدکرده بود

122 بعد از آن گفتا که یا خیرالامم در دو عالم بوده‌ای تو محترم

123 یک توقّع دارم از تو یا امام آنکه از این بنده مستان انتقام

124 دیگری آنکه بگو منصور را تا کند روحش دگر با من صفا

125 من همی ترسم که ویرانم کند بی نجاح و نسل و بیجانم کند

126 من همی ترسم که ازتختم کشند بر سر دار بلا سختم کشند

127 یا امام دین بده امّید من رحم کن بر محنت جاوید من

128 پس امام آنگه نظر بروی فکند گفت او افکنده بودت در کمند

129 این زمان گشتی خلاص از بند او عاقبت خواهی شدن خرسند او

130 گر باخلاص آوری روئی بما در عذاب آخر نگردی مبتلا

131 ور همیشه تو بکین باشی چنین مرتد روی زمینی در یقین

132 گر شوی پیوند ما در رشته‌ای بعد از این پیدا کنی سررشته‌ای

133 رشتهٔ ما از معانی تافته است زانجهت سرّ لدنّی یافته است

134 رشتهٔ ما کارگاه انس و جان بافته دان پیش بازار جهان

135 رشتهٔ ما سلسله در سلسله است رشتهٔ ما قافله در قافله است

136 رشتهٔ ما این جهان و آن جهان رشتهٔ ما کار گاه لامکان

137 رشتهٔ ما آدم و نوح است و هود رشتهٔ ما نسل ابراهیم بود

138 رشتهٔ ما رشتهٔ جانها شده بعد از آندر قرب او ادنا شده

139 رشتهٔ ما بارگاه اولیاست رشتهٔ ما در مقام قل کفی است

140 رشتهٔ ما از نبیّ الله بود از ولایش جان و دل آگاه بود

141 رشتهٔ ما رشته‌ای ز الله بود زآن درون ما ز حق آگاه بود

142 رشتهٔ ما گیر و آنگه خوش برو تا بیابی خود حیات خویش نو

143 رشتهٔ ما را محبّان داشتند در میان جان جانان کاشتند

144 رشتهٔ ما دان صراط مستقیم پیش ما آن رشته می‌باشد مقیم

145 رشتهٔ ما دان ردای صالحان رشتهٔ ما خرقهٔ کروّبین

146 رشتهٔ ما جامهٔ آدم شده رشتهٔ ما تار و پود دم شده

147 رشتهٔ ما با علی پیوند شد رشتهٔ ما با ولی در بند شد

148 رشتهٔ ما دان حسن آنگه حسین رشتهٔ ما دان علی آن نور عین

149 رشتهٔ ما باقی و صادق بود آنکه او در ملک دین حاذق بود

150 رشتهٔ ما داده عالم را نظام ختم این رشته بمهدی شد تمام

151 گر تو میخواهی که گردی رستگار در ولایتهای ما تو شک میار

152 زآنکه ما هستیم بی روی و ریا نخل باغ مصطفی و مرتضی

153 هرکه با ما نیک شد نیکو شود در میان حور عین دلجو شود

154 وآنکه با ما از حسد گردید بد مالک دوزخ سوی خویشش کشد

155 گفت هارون یا امام المتّقین چند جانم را بسوزی این چنین

156 بستم آخر با شما ز آنگونه عهد که کنم در دوستی بسیار جهد

157 در حق تو قول دشمن نشنوم خصم را از بیخ و از بن برکنم

158 گفت امامش گر چنین باشی مقیم ایمنی از محنت قعر جحیم

159 به بقول خصم خواهی کرد بیم کی دهندت جا بجنات النعیم

160 من گرفتم بر تو حجت این زمان گر شنودی هستی آخر در امان

161 ور بقول دیگران کردی تو کار در سقر باشد مقامت پایدار

162 از می دنیا نگردی مست تو دین و دنیا را مده از دست تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر