1 هشدار که میروند هر سو غولان با دانه و دام در شکار گوران
2 ای شاد تنی که دامن دل گیرد عبرت گیرد ز حالت معزولان
1 باز رو سوی علی و خونیش وان کرم با خونی و افزونیش
2 گفت دشمن را همیبینم به چشم روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
1 میزنم حلقهٔ درِ هر خانهای هست در کوی شما دیوانهای؟!
2 مرغ جان دیوانهٔ آن دام شد دام عشق دلبری دُردانهای
1 بر لب جو بوده دیواری بلند بر سر دیوار تشنهٔ دردمند
2 مانعش از آب آن دیوار بود از پی آب او چو ماهی زار بود
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم