1 گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کند سیاه روزی من کار آفتاب کند
2 در آب و خاکم نسرشته اند بیمهری ز رحم آتش من گریه بر کباب کند
3 رود بسوی کمر طره ات بسر هر دم برای آنکه ازو کسب پیچ و تاب کند
4 سراغ چشمه حیوان نمی کنم که مرا قناعتیست که سیرابم از سراب کند
5 کسی نمی خورد از وی فریب مستوری بسر چو دختر رز چادر از سحاب کند
6 فسردگی بسکون خوب نیست عاشقرا چو نبض باید پیوسته اضطراب کند
7 چو شمع خانه زین می شوی زغایت رشک حنای پای تو خون در دل رکاب کند
8 فلک خرابه ما را از آن کند تعمیر که آشیانه صد جغد را خراب کند
9 کلیم بخت تو آنگاه می شود بیدار که یار سر بکنارت نهاده خواب کند