گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را از کلیم غزل 6

گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را

1 گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را شسته‌ام از آتش خود کینهٔ خاشاک را

2 حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را

3 آسمان کودن‌پرست و ما همه فطرت‌بلند چون توان خس‌پوش کردن شعلهٔ ادراک را

4 تا رواج شانه را آیینه در زلف تو دید می‌کند در رنگ پنهان سینهٔ بی‌چاک را

5 در ره سرکش سواری دست و پایی می‌زنیم کز حرم آورده صید لایق فتراک را

6 در گلستانی که زلف سنبلش آشفته نیست پیچ و تاب خاطرم پیچیده دست تاک را

7 انتخابی کرده‌ام از گرم و سرد روزگار اشک گرم خویش و آب چشمه دردناک را

8 اشک و آه من باین عالم کلیم آورده‌اند آتش بی‌دود را، سیلاب بی‌خاشاک را

عکس نوشته
کامنت
comment