-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
2 دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد بردم ز جوش زخمش تا محشر تبسم
3 ما را به رمز اعجاز لعل تو آشنا کرد شاید مسیح باشد پیغمبر تبسم
4 گر حسن در خور ناز عرض بهار دارد من هم بقدر حیرت دارم سر تبسم
5 تا چشم باز کردم صد زخم ساز کردم در حیرتم چو میخواند افسونگر تبسم
6 امید ما بهار است از چین ابروی ناز یارب مباد تیغش بیجوهر تبسم
7 نتوان ز لعل خوبان قانع شدن به بوسی گردیدنست چون خطگرد سر تبسم
8 ای هوش بیتأمل از لعل یار بگذر بیشوخی خطی نیست آن مسطر تبسم
9 از صبح هستی ما شبنم نکرد اشکی پر بینمک دمیدیم از منظر تبسم
10 ای صبح رنگ عشرت تا کی بقا فروشد مالیده گیر بر لب خاکستر تبسم
11 بیدل ز معنی دل خوش بیخبر گذشتی این غنچه بود مهری بر دفتر تبسم