- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دادگری دید برای صواب صورت بیدادگری را به خواب
2 گفت خدا با تو ظالم چه کرد در شبت از روز مظالم چه کرد
3 گفت چو بر من به سر آمد حیات در نِگَریدم به همه کاینات
4 تا به من امید هدایت کراست یا به خدا چشم عنایت کراست
5 در دل کس شفقتی از من نبود هیچکسی را به کرم ظن نبود
6 لرزه درافتاد به من بر چو بید روی خجل گشته و دل ناامید
7 طرح به غرقاب درانداختم تکیه به آمرزش حق ساختم
8 کی من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار
9 گرچه ز فرمان تو بگذشتهام رد مکنم کز همه رد گشتهام
10 یا ادب من به شراری بکن یا به خلاف همه کاری بکن
11 چون خجلم دید ز یاری رسان یاری من کرد کس بیکسان
12 فیض کرم را سخنم درگرفت یار من افکند و مرا برگرفت
13 هر نفسی کآن به ندامت بود شحنهٔ غوغای قیامت بود
14 جمله نفسهای تو ای باد سنج کیل زیانست و ترازوی رنج
15 کیل زیان سال و مهت بوده گیر این مه و این سال بپیموده گیر
16 مانده ترازوی تو بی سنگ و در کیل تهی گشته و پیمانه پر
17 سنگ ز می سنگ ترازو مکن مهره گل مهره بازو مکن
18 یک درم است آنچه بدو بندهای یک نفست آنچه بدو زندهای
19 هر چه در این پرده ستانی بده خود مَسِتان تا بتوانی بده
20 تا بود آنروز که باشد بهی گردنت آزاد و دهانت تهی
21 وام یتیمان نَبُوَد دامنت بارکش پیرهزنان گردنت
22 باز هِل این فرش کهن پوده را طرح کن این دامن آلوده را
23 یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر