1 دید در ایام آن شیخ فقیر مصحفی در خانهٔ پیری ضریر
2 پیش او مهمان شد او وقت تموز هر دو زاهد جمع گشته چند روز
3 گفت اینجا ای عجب مصحف چراست چونک نابیناست این درویش راست
4 اندرین اندیشه تشویشش فزود که جز او را نیست اینجا باش و بود
5 اوست تنها مصحفی آویخته من نیم گستاخ یا آمیخته
6 تا بپرسم نه خمش صبری کنم تا به صبری بر مرادی بر زنم
7 صبر کرد و بود چندی در حرج کشف شد کالصبر مفتاح الفرج