1 ور غزلت یاد جوانی دهد وز خوشی طبع، نشانی دهد
2 تن زن ازان هم که کسان گفتهاند هر چه تو گوئی، به ازان گفتهاند
3 نوبت سعدی که مبادا کهن ، شرم نداری که بگوئی سخن ؟
1 آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را جوید برای خفتن خود خوابگاه را
2 از عین اعتبار ببینم به گلرخت زیرا قیاس نیست درازی راه را
1 بیچاره کسی کو به غم خوش پسران زیست کز دیده و دل در پی ایشان نگران زیست
2 گر یافت کسی از لب بی خط اثر ذوق تا زیست در اندیشه ساده شکران زیست
1 بگذشت و نظر نکرد ما را بگذاشت ز صبر فرد ما را
2 با این همه شاید ار بگوید پروانه چو شمع سرد ما را!