1 زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
1 در نظر دایم گرآن زلف دو تا باید مرا ریزش اشک زمین سایی رسا باید مرا
2 بسکه هر عضوم ز ضعف تن به راهی میرود چون قفس از هر جهت چندین عصا باید مرا
1 اگر لذت شناس درد سازی جان شیرین را ز نعمتهای الوان می شماری اشک خونین را
2 لب از دندان کبود و، چهره از درد طلب کاهی طلا و لاجوردی نیست زین به خانه دین را
1 نیست غیر از خط بطلان دفتر ایام را میکند هر دور گردون حلقه چندین نام را
2 گشته قیل و قال دنیا جانشین حرف مرگ نشنود ز آن گوش هوشت این صلای عام را