وزان جایگه رفت از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 30

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

وزان جایگه رفت خورشیدفش

1 وزان جایگه رفت خورشیدفش بیامد دمان تا زمین حبش

2 ز مردم زمین بود چون پر زاغ سیه گشته و چشمها چون چراغ

3 تناور یکی لشکری زورمند برهنه تن و پوست و بالابلند

4 چو از دور دیدند گرد سپاه خروشی برآمد ز ابر سیاه

5 سپاه انجمن شد هزاران هزار وران تیره شد دیدهٔ شهریار

6 به سوی سکندر نهادند سر بکشتند بسیار پرخاشخر

7 به جای سنان استخوان داشتند همی بر تن مرد بگذاشتند

8 به لشکر بفرمود پس شهریار که برداشتند آلت کارزار

9 برهنه به جنگ اندر آمد حبش غمی گشت زان لشکر شیرفش

10 بکشتند زیشان فزون از شمار بپیچید دیگر سر از کارزار

11 ز خون ریختن گشت روی زمین سراسر به کردار دریای چین

12 چو از خون در و دشت آلوده شد ز کشته به هر جای بر توده شد

13 چو بر توده خاشاکها برزدند بفرمود تا آتش اندر زدند

14 چو شب گشت بشنید آواز گرگ سکندر بپوشید خفتان و ترگ

15 یکی پیش رو بود مهتر ز پیل به سر بر سرو داشت همرنگ نیل

16 ازین نامداران فراوان بکشت بسی حمله بردند و ننمود پشت

17 بکشتند فرجام کارش به تیر یکی آهنین کوه بد پیل گیر

18 وزان جایگه تیز لشکر براند بسی نام دادار گیهان بخواند

عکس نوشته
کامنت
comment