- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا یکی مهمان در آمد وقت شب کو شنیده بود آن صیت عجب
2 از برای آزمون میآزمود زانک بس مردانه و جان سیر بود
3 گفت کم گیرم سر و اشکمبهای رفته گیر از گنج جان یک حبهای
4 صورت تن گو برو من کیستم نقش کم ناید چو من باقیستم
5 چون نفخت بودم از لطف خدا نفخ حق باشم ز نای تن جدا
6 تا نیفتد بانگ نفخش این طرف تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
7 چون تمنوا موت گفت ای صادقین صادقم جان را برافشانم برین