1 تا سر زلف تو در دست نسیم سحر است راز سربستۀ ما در همه عالم سمر است
2 زاهد ار طعنه بعشاق زند معذور است کار عاقل دگر و شیوۀ مجنون دگر است
1 ذوالجناح ان رفرف معراج عشق بر سر از نور نبوت تاج عشق
2 چونهمای از تیر شهپر کرده باز پر فشان آمد سوی شاه حجاز
1 تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم
2 پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
1 شد چو خرمگاه امامت چونصدف خالی از درهای دریای شرف
2 شاه دین را گوهری بهر نثار جز در غلطان نماند اندر کنار