1 تا سر زلف تو در دست نسیم سحر است راز سربستۀ ما در همه عالم سمر است
2 زاهد ار طعنه بعشاق زند معذور است کار عاقل دگر و شیوۀ مجنون دگر است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از پس قتل خدیو مستطاب آمد از گردون یکی مشگین غراب
2 پر فرو برد اندران خون رطیب شد به یثرب باز نالان با نعیب
1 چون کاروان دشت بلا ره بشام کرد صبح امید اهل حرم رو بشام کرد
2 قوم یهود از پی تأئید کیش خویش ؟؟ را به ستن دست اهتمام کرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به