1 تا چشم تو بر کمین دلها بنشست ابروی تو صد فتنه به عالم پیوست
2 از بهر خدا مکن ستیز، از سر صلح دریاب مرا وگرنه رفتم از دست
1 اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند
2 پیشِ تیغ تو ز پس دادن جان ز این معنی سر فکندند که شرمندهٔ تقصیر شدند
1 تاب رویت به فروغ مه تابان ماند سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند
2 گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند
1 هر دُر اشکی که آمد چشم گریان را به دست بر سرِ بازار سودای تو بر وجهی نشست
2 شیوهٔ رفتار اگر این است ای سرو بهشت شاخ طوبی را بسی بر طرف جو خواهی شکست