1 تا به خالت شد سر زلف آشنا عالمی را عام شد درد و بلا
1 هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
2 بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
1 هرگز ترحمی به من مبتلات نیست معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
2 مرا در قمار عشق تو جان باختیم لیک با آن دورخ تو شاهی و پروای مات نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به