1 تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟
2 چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
1 مرا جود او تازه دارد همی مگر جودش ابر است و من کشتزار
2 «مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
1 من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
2 چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار