تا شراب عشق از جام ازل کردیم از شمس مغربی غزل 110

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

تا شراب عشق از جام ازل کردیم نوش

1 تا شراب عشق از جام ازل کردیم نوش تا ابد هرگز نخواهیم آمد از مستی بهوش

2 آمد آوازی بگوش جان از جانان ما ما بر آن آواز تا اکنون نهادستیم گوش

3 از سماع قولِ کُن وز نغمه روز الست نیست جان ما دمی خالی ز فریاد و خروش

4 ساقیا درده شرابی کز شرار آتشش چون خم و دیگی و دل جان آید از گرمی بجوش

5 باده گر بهر آن صدره گرو کرده است پیش خویشتن را پیر ما در پیش یار میفروش

6 روی هر ساعت بنقشی مینماید آن نگار مرد میباید که تا بشناسد او را در نقوش

7 شد جمال وحدتش را کثرت عالم حجاب روی او را نقشهای مختلف شد روی پوش

8 کی تواند یافتن در پیش یار خویش یار هر که یار هر دو عالم را ندید ز دوش

9 از زبان مغربی آن یار میگوید سخن مدتی باشد که او شد از سخن گفتن خموش

عکس نوشته
کامنت
comment