1 تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل با خود از دیبای ابری سایهبان دارد بهار
2 نالهای کز ابر میآید صدای رعد نیست عالم آب است از مستی فغان دارد بهار
1 هر دم از شوق تو چشم اشکبارم گل کند خار مژگان در کنار جویبارم گل کند
2 وقت آن شد کز هجوم ناقبولیهای خویش قطرههای خون ز خجلت در کنارم گل کند
1 پیچ و تاب زلف مشکینت شده زنجیرها بند بر پا مانده در زنجیر زلفت شیرها
2 دردم افزون شد نمیدانم ز عشقت چون کنم با وجود آنکه کردم در غمت تدبیرها
1 نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را گرفته گل ز رخت بوی بیوفایی را
2 کسی نیافته قدر برهنه پایی را خراج نیست در این ملک بینوایی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به