1 تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل با خود از دیبای ابری سایهبان دارد بهار
2 نالهای کز ابر میآید صدای رعد نیست عالم آب است از مستی فغان دارد بهار
1 اول به نام آنکه زد این بارگاه را افروخت شمع مشعله مهر و ماه را
2 برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را
1 چون شامِ قدر بر همه مستور میشود زین روی پای تا به سرش نور میشود
2 میخواستم رهی به تو نزدیکتر به خود تا میروم ز خویش رهم دور میشود
1 ای تیغ غمزه تو به وقت غضب لذیذ هنگامه غم تو به وقت طرب لذیذ
2 چین جبین چو موج تبسم تمام شهد پیکان تیر غمزه چو شهد رطب لذیذ