1 تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل با خود از دیبای ابری سایهبان دارد بهار
2 نالهای کز ابر میآید صدای رعد نیست عالم آب است از مستی فغان دارد بهار
1 گاه آبادم نماید گاه ویرانم کند چرخ سرگردان نمیدانم چه با جانم کند
2 طعمه مور ضعیفام عاقبت در زیر خاک گر به روی تخت همدوش سلیمانم کند
1 بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
2 ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور زنهار فراموش مکن حب وطن را
1 آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است
2 خون بسکه به یاد رخش از دیده فشاندیم از گریه ما لاله به خون رنگ گرفته است