-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را
2 روز اول کرد ما را چشم مست او خراب بادهپیمایی نشاید ساقی مدهوش را
3 تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش چون صدف پر ساز از درّ معانی گوش را
4 متصل در سینه باید تیر آهی داشتن چون کمان خالی نگردان از خدنگ آغوش را
5 کام شیرین بی گزند از شهد نتوان ساختن نیش میگیرد ز لبها ترجمان نوش را
6 چشم بر دست کسان قصاب چون مینا مدار چون قدح گردان تهی از بار منت دوش را