تا بی خبری ز از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 41

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

تا بی خبری ز ترانۀ دل

1 تا بی خبری ز ترانۀ دل هرگز نرسی به نشانۀ دل

2 روزانۀ نیک نمی بینی بی ناله و آه شبانۀ دل

3 تا چهره نگردد سرخ از خون کی سبزه دمد از دانۀ دل

4 از موج بلا ایمن گردی آنگه که رسی به کرانۀ دل

5 از خانۀ کعبه چه می طلبی ای از تو خرابی خانۀ دل

6 اندر صدف دو جهان نبود چون گوهر قدس یگانۀ دل

7 در مملکت سلطان وجود گنجی نبود چو خزانۀ دل

8 در راه غمت کردیم نثار عمری بفسون و فسانۀ دل

9 جانا نظری سوی مفتقرت کاسوده شود ز بهانه دل

عکس نوشته
کامنت
comment