-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن
2 بس که اشک گرم از دامان مژگان ریختم عرف شد در عهد ما آتش ز آب افروختن
3 هرکه از عشق منش پرسد، کند انکار، لیک میکند خاطرنشانش در نقاب افروختن
4 ما چو خم از باده لبریز و همان بر حال خویش تنگ ظرفان و به یک جام شراب افروختن
5 بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن
6 بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن
7 یافتی در بزم وصلش راه، قدسی زیبدت آتش غیرت به جان شیخ و شاب افروختن