1 تا چرخ فلک تیر و کمانت دیده ست بر تیر و کمان خویشتن خندیده ست
2 در حیرتم از کمان تو کاو خود را بر دست تو زد مگر سرش گردیده ست
1 سرو را خطه کمال نماند رونق گلشن جمال نماند
2 طاق ایوان مکرمت بشکست سرو بستان اعتدال نماند
1 دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز و آنچه این بار کشیدم، نکشیدم هرگز
2 کامم این بود که در پای تو میرم روزی مُردم از حسرت و این کام ندیدم هرگز
1 ای ز دوری رخت جامه صبرم شده چاک شخص عقلم شده در چنگ هوای تو هلاک
2 در دو عالم اگرم هیچ نباشد سهل است چون تو هستی اگرم هیچ دگر نیست چه باک