-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد آشیان دل صد سلسله را، برهم زد
2 تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد
3 تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد
4 حال دلسوختهٔ عشق، کسی میداند که به دل، زخم تو را در عوض مرهم زد
5 خجلت و شرم، به حدّیست که در مجلس دوست آستین هم نتوان بر مژهٔ پر نم زد