- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته
2 تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته
3 تیرش قد شیر ژیان خم کرده مانند کمان تیغش ز شکل دشمنان ترکیب جوزا ریخته
4 تا امر شه را متصل بنوشت طغرایش سجل دانش روان فرهنگ دل بر نقش طغرا ریخته
5 چون خامه راند بر ورق گیرد ز دانایان سبق گوئی بر این نیلی طبق عقد ثریا ریخته
6 دزدان ز بیمش هر کران پوشیده رخت مادران وز داد او سوداگران در کوچه کالا ریخته
7 در حضرتش بنهاده سر میران هند و کاشغر خاک قدومش در بصر میر بخارا ریخته
8 میری چنین بسیار دان با زیردستان مهربان هنگام گفتار از زبان نقل مهنا ریخته
9 مانند نخلی بارور بیخش کرم شاخش هنر جای ثمر از این شجر لولوی لالا ریخته
10 زین شاخ بارد روز و شب نعمت بمردم بی طلب چونانکه بر مریم رطب از نخل خرما ریخته
11 تا گل برافرازد علم تا جنبش آرد موج یم تا ز ابر باران دمبدم در کوه و صحرا ریخته
12 خصمش ذلیل و ناتوان در بند نکبت جاودان چون طارمی کاجزای آن از باد نکبا ریخته