1 تا پر نشد زبوی محبّت دماغ دل چون لاله پرده بر نگرفتم ز داغ دل
2 افتاده عکس ساقی گلچهره در شراب گلها شکفته گشت بر اطراف باغ دل
1 میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد
2 دلم را غرق در دریای خون کردی نمی گویی که شاید کشتی ما را خدایی ناخدا باشد
1 به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد
2 دلم ز پیر خرابات شکرها دارد که رنجها پی تعمیر این عمارت برد
1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد