1 تا پر نشد زبوی محبّت دماغ دل چون لاله پرده بر نگرفتم ز داغ دل
2 افتاده عکس ساقی گلچهره در شراب گلها شکفته گشت بر اطراف باغ دل
1 گریزی نیست از کوی تو ای دوست چسان برگردم از کوی تو ای دوست
2 مرا در حلقۀ زلف تو افکند فریب چشم جادوی تو ای دوست
1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد
1 ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
2 خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم