1 تا صورت او در آینه می بینم معنی همه هر آینه می بینم
2 آئینهٔ دل به چشم جان می نگرم وین طرفه که او در آینه می بینم
1 رو فنا شو بیا بقا دریاب خوش بقائی از این فنا دریاب
2 قدمی نه درآ در این دریا عین ما را به عین ما دریاب
1 در راه خدا بسی دویدیم تا باز به خدمتش رسیدیم
2 در هر برجی چو شاهبازی پرواز کنان روان پریدیم
1 گر بیابی آشنای بحر ما باز پرس احوال ما از آشنا
2 عین ما جوئی به عین ما بجو جز به عین ما نیابی عین ما