1 تا با غم عشق او هم آواز شدم صد بار زیاده بر عدم باز شدم
2 ز آن راه عدم نیز بسی پیمودم رازی بودم کنون همه راز شدم
1 هرچه مقصود تو است آن گردد هرچه گوئی چنین چنان گردد
2 آفتاب ار چه شب نهان گردد روز روشن چو شد عیان گردد
1 دُرد درد دل بود درمان ما خوش بود دردی چنین با جان ما
2 عشق او بحریست ما غرقه در او گو درآ در بحر بی پایان ما
1 پادشاه و پادشاهی ما و درویشی ما عاقلان و آشنائی ما و بی خویشی ما
2 در میان عشقبازان ما کمیم از هر یکی از کمی ماست در عالم همه بیشی ما