- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به کس روشن نسازم کفر ایمان بار خویش همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش
2 فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش
3 سرنوشت طالعم تا گشته بخت واژگون گر کنم آزار دشمن می کنم آزار خویش
4 وصل جاوید خیال از آفت هجر ایمن است کی توان سوخت ما را بی گل رخسار خویش
5 گر نگاه گرم او گردد خریدار نیاز عشق می سوزد سپند از گرمی بازار خویش
6 باغبان گلشن انصاف را نازم اسیر کز پر بلبل کند خار سر دیوار خویش