- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
2 در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
3 گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد نیست گویا روزنی این سقف قیراندوده را
4 خضر صد منزل به پیشم آمد و نشناختم بازمی باید ز سر گیرم ره پیموده را
5 وه که یک قاصد که باشد محرم این راز نیست چند بر کاغذ نویسم حال و شویم دوده را
6 از شراب سودمندم بخت بد پرهیز داد می که می خوردم نمی خوردم غم بیهوده را
7 گل ز بهر اشک لؤلؤیی رنگ کاهیم در بلورین حقه دارد کهربای سوده را
8 از کنایت گاه مستی منع آن لب چون کنم می چکد بی خود حلاوت قند آب آلوده را
9 با «نظیری » چون نشینی گوش بر حرفش مکن در پریشانی میفکن خاطر آسوده را