- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط
2 برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط
3 من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل تا بوم کارم جهاد و تا زیم شغلم رباط
4 اختلاط عشق تو با جان من باشد همی تا بود خون مرا با خاک روزی اختلاط
5 در سرای دوستی آن به که فرشی افگنم خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط
6 تا اگر باری نباشم بر بساط دوستان خاک باشم زیر پای چاکران اندر سماط
7 احتیاط و حزم کردم در بلا و درد عشق تیغ تقدیر آمد و شد پاک حزم و احتیاط
8 ره ندانم جز به لطفت گر کنی لطفی سزاست ره نداند جو به پستان طفل خرد اندر قماط
9 هر که بگذارد صراط آید به درگاه بهشت من نمیبینم بهشت و بیش رفتم صد صراط
10 از دل آمد بر سنایی کس مباد اندر جهان گر نماند بر بساط قرب شاهان بی نشاط