تا به بستانم نشاندی بر از سنایی غزنوی غزل 210

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط

1 تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط

2 برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط

3 من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل تا بوم کارم جهاد و تا زیم شغلم رباط

4 اختلاط عشق تو با جان من باشد همی تا بود خون مرا با خاک روزی اختلاط

5 در سرای دوستی آن به که فرشی افگنم خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط

6 تا اگر باری نباشم بر بساط دوستان خاک باشم زیر پای چاکران اندر سماط

7 احتیاط و حزم کردم در بلا و درد عشق تیغ تقدیر آمد و شد پاک حزم و احتیاط

8 ره ندانم جز به لطفت گر کنی لطفی سزاست ره نداند جو به پستان طفل خرد اندر قماط

9 هر که بگذارد صراط آید به درگاه بهشت من نمی‌بینم بهشت و بیش رفتم صد صراط

10 از دل آمد بر سنایی کس مباد اندر جهان گر نماند بر بساط قرب شاهان بی نشاط

عکس نوشته
کامنت
comment