- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند ز دیدار تو مهجور توان زیست تو جان عزیزی ز تو چون دور توان زیست
2 آنکس که نظر بر چو تو منظور بینداخت گوید که جدا گشته ز منظور توان زیست
3 دریاب مرا چون رمقی هست کز این بیش سودای محال است که مهجور توان زیست
4 بر بوی یکی پرسشت ای عیسی جانها عمری چو من آشفته و رنجور توان زیست
5 بر آرزوی آب زلالی ز وصالت در آتش هجران تو محرور توان زیست
6 در کوی تو بر بوی تو ای حور پریوش فارغ شده از روضه و بی حور توان زیست
7 گر چشم حسین از غم تو اشک ببارد ناگشته بسودای تو مشهور توان زیست