1 ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض بی چاک سینه نیست چو صبح آشنای فیض
2 ای دانه کلفت ندمیدن غنیمت است رسوا مشو به علت نشو و نمای فیض
3 تنها نه رسم جود و کرم در جهان نماند توفیق نیز رفت ز مردم قفای فیض
4 همت چه ممکن است کشد ننگ انتظار مردن از آن به است که باشی گدای فیض
5 صاحبدلی زگرد ره فقر سر متاب خاکستر است آینه را توتیای فیض
6 غافل مشو ز ناله که در گلشن نیاز میبالد این نهال به آب و هوای فیض
7 دل را عبث به کلفت اوهام خون مکن تا زندگی است نیست جهان بیصلای فیض
8 پستی دلیل عافیت عجز ما بس است افتادگی است نقش قدم را عصای فیض
9 بر بوی صبح دست ز دامان شب مدار فیض است کلفتی که کند اقتضای فیض
10 ای شمع صبح می دهد از خویش رفتنی بر اشک و آه چند گدازی بنای فیض
11 حسن از سواد الفت حیرت نمیرود لغزیده است در دل آیینه پای فیض
12 صبح از نفس پری به تکلف فشاند و رفت یعنی درین ستمکده تنگست جای فیض
13 بیدل ز تشنه کامی حرص تو دور نیست گر بارد از سپهر فلاکت به جای فیض
دیدگاهها **