1 بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد
2 با فکر معاش، فکر معنی سخن است گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟
2 همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را
1 درد رنجوران تو، درمان چه میداند که چیست؟ شام مهجوران تو، پایان چه میداند که چیست
2 شور مجنون ترا، صحرا نباشد احتیاج آتش جانسوز دل، دامان چه میداند که چیست؟!
1 سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است
2 نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به