-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگردیوانهٔ شوریده برخاست برهنه بُد ز حق کرباس میخواست
2 کالهی پیرهن در تن ندارم وگر تو صبر داری من ندارم
3 خطابی آمد آن بیخویشتن را که کرباست دهم اما کفن را
4 زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر که من دانم ترا ای بنده پرور
5 که تا اوّل نمیرد مرد عاجز تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز
6 بباید مرد اول مفلس وعور که تا کرباس یابد از تو در گور
7 دلاگرکشتهٔ این راه گردی بیک دم زندهٔ الله گردی
8 چو تو خونی شدی از پای تا فرق میان خاک شو در خون خود غرق
9 هر آن زن را که شیر آید پدیدار ببندد خون حیضش بر سر کار
10 بگردانند خونش را نهانی که تا خون میخوری و شیر دانی
11 چو آغاز تو بر خون خوردن آمد چو انجامت بخاک آوردن آمد
12 کسی کو در میان خاک و خونست چرا سر میکشد چون سرنگونست
13 اگر تو هیچکس دانی که چونی بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی
14 ز خون و خاک آنگه پاک گردی که خونی میخوری تا خاک گردی
15 چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی ز زلفش سایه افتد بر تو روزی