- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر سلطان دین محمود یک روز ایاز خویش را گفت ای دلفروز
2 کرا دانی تو از مه تا بماهی که ازمن بیش دارد پادشاهی
3 غلامش گفت ای شاه جهاندار منم در مملکت بیش از تو صد بار
4 چو ملکم این چنین زیر نگین است چه جای ملکت روی زمین است
5 پس آنگه شاه گفت آن نازنین را که ای بنده چه حجّت داری این را
6 زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه چه میپرسی چو زین رازی تو آگاه
7 اگرچه پادشاهی حاصل تست ولیکن پادشاه تو دل تست
8 دل تو زیرِ دست این غلامست مرا این پادشاهی خود تمامست
9 توئی شاه و دلت شاه تو امروز ولی من بر دل تو شاه پیروز
10 فلک را رشک میآید ز جاهم که من پیوسته شاه شاه خواهم
11 چه گرملک تو ملکی مطلق آمد ولی ملک ایازت بر حق آمد
12 چو اصل تو دلست و دل نداری بگو تا مملکت را بر چه کاری