- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر شد آشکارا قحط سالی به پیش خلق آمد تنگ حالی
2 سراسیمه جهانی خلقِ محبوس شدند از بهرِ باران پیشِ طاوس
3 که باران مینیاید آشکارا دعائی کن زحق در خواه ما را
4 پس آنگه گفت طاوس ای عزیزان نگردد ابر بر بیهوده ریزان
5 شما را گر چه جز باران طلب نیست اگر باران نمیبارد عجب نیست
6 عجب اینست کز چندین گنه کار نبارد سنگ بر مردم بیکبار
7 اگرچه میغ ترک آسمان کرد تعجّب گر کنی زان میتوان کرد
8 که نکشافد زمین از شومی ما خورد ما را ز نامعلومی ما
9 تو پنداری که ازمردانِ راهی کدامین مرد، سرگردانِ راهی
10 چو پندار تو برگیرند از پیش کسی مرده سگی برخیزد از خویش