1 نابرده بصبح در طلب شامی چند ننهاده برون ز خویشتن کامی چند
2 در کسوت خاص آمده عامی چند بدنام کننده نکو نامی چند
1 بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
2 اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
1 دلی دارم که در روی غم نگنجد چه جای غم که شادی هم نگنجد
2 میان ما و یار همدم ما اگر همدم نباشد دم نگنجد
1 از جنبش این دریا هر موج که برخیزد بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد
2 دل را همه جان سازد، جان را همه دل آنگه جان و دل جانانرا با یکدیگر آمیزد