-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی
2 زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر که قناعت به همان حسن خداداده کنی
3 چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید خرده ای حاصل ازان غنچه نگشاده کنی
4 چون ارادت به کف کس نسپردست عنان کوش تا همرهمی مردم آزاده کنی
5 زادی از صومعه بردار که در دیر مغان رهن یک کاسه می خرقه و سجاده کنی
6 نفع و ضر همه در پرده غیب است چرا تکیه بر مایه از پیش فرستاده کنی
7 ای سواری که جنیبت به قفا می تازی گنهی نیست اگر رحم بر افتاده کنی
8 همچو شمعم همه تن مایه دیدار شود گر شبی نزد خودم تا سحر استاده کنی
9 سبزه بر جوی دمیدست «نظیری » وقتست با حریفان سمن بو به قدح باده کنی