1 زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
2 عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهارگاهی و بختور در مطیر
3 گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا خود باز بشکند به کرانه خنور شیر
1 کار همه راست، آن چنان که بباید حال شادیست، شاد باشی، شاید
2 انده و اندیشه را دراز چه داری؟ دولت خود همان کند که بباید
1 دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست
2 سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست
1 بر رخش زلف عاشق است چو من لاجرم همچو منش نیست قرار
2 من و زلفین او نگونساریم او چرا بر گل است و من بر خار؟
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار