1 زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
2 عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهارگاهی و بختور در مطیر
3 گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا خود باز بشکند به کرانه خنور شیر
1 چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،
2 کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا
2 چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار