1 نارفته به شاهراه وصلت گامی نایافته از حسن و جمالت کامی
2 ناگاه شنیدم از فلک پیغامی کز خُمّ زوال نوش بادت جامی
1 چون سر من سپید دید بتم گفت تشبیه شیب و سخت عجب
2 گفت : موی سپید و روی سیاه همچو روز است در میانهٔ شب !
1 مردم چو با ستور موافق بود به فعل چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست
1 می تند گرد سرای و در تو غُنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان