1 دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
2 مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
3 بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست علاج مردم دیوانه عنبر سارا
1 مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب که این ببستش پیرایه وان گشاد نقاب
2 به در و گوهر آراسته پدید آمد چو نوعروسی در کله از میان حجاب
1 ای خواجه دل تو شادمان باد جان تو همیشه در امان باد
2 این رای سفر که یش داری بر تو به خوشی چو بوستان باد
1 خویشتن را سوار باید کرد بر سخن کامگار باید کرد
2 طبع خود را به لفظ و معنی بر تازه چون نوبهار باید کرد