-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو ماه رفته ز پائیز و برگها همه زرد فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
2 هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
3 به تازه اول روز است و آفتاب به ناز فکنده در بن اشجار، سایه های دراز
4 روان به روی زمین، برگها ز باد ایاز به جای آن شبی ام، بر فراز سنگی باز
5 شعاع کم اثر آفتاب افسرده گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
6 تمام مرغان، سر به زیر بالها برده بساط حسن طبیعت، همه به هم خورده
7 به جای آنکه نشینند، مرغهای قشنگ به روی شاخه گل، خفته اند بر سر سنگ
8 تمام دره دربند، زعفرانی رنگ ز قال و قیل بسی زاغهای زشت آهنگ
9 نحیف و خشک شده، سبزه های نو رسته کلاغ روی درختان خشک بنشسته
10 ز هر درخت، بسی شاخه باد بشکسته صفا ز خطه ییلاق، رخت بربسته
11 بهار هر چه نشاط آور و خوش و زیباست به عکس پاییز افسرده است و غمافزاست
12 همین کتیبهای از بیوفایی دنیاست از این معامله ناپایداریش پیداست
13 به یاد آن شب مه افتی گر در این ایام گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
14 خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناکام به جای که شبیش اوفتاده است آرام
15 به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم
16 بکنده اند یکی گور و قامت مریم بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم
17 نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار فشاند اشک همی، روی خاک های مزار
18 ولی عیان بود از آن دو دیده خونبار که با زمانه گرفت است کشتی بسیار
19 به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:
20 نهان شود، پدر مریم است، این آدم بعید نیست تو نشناسی اش، اگر من هم!
21 خمیده پشت، زنی پیر، لندلندکنان دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
22 که صد هزاران لعنت به مردم تهران سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
23 ازین سوئال من آن پیرزن به حرف آمد که من زمردم تهران ندیده ام جز بد
24 ز فرط خشم همی زد به روی خاک لگد گهی پیاپی سیلی به روی خود می زد
25 جواب داد که: ما مردمان شمرانی ز دست رفتیم آخر، ز دست تهرانی
26 از این میان، یکی آن پیرمرد دهقانی ببین به گور نهد، دخترش به پنهانی
27 همین که گفت چنین، من که تا به آن هنگام خبر نبودم، که آن مردک سیه ایام
28 به روی خاک، چه کاری همی دهد انجام؟ نظر نمودم و دیدم که دختری ناکام
29 خلاصه آنچه که، آن پیرزن بیان بنمود که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
30 چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود دهان سپس، پی و دنباله سخن بگشود
31 چراغ روشن در بند بود، این مهوش دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش
32 به تازه بود جوان مرده، هیجده سالش قشنگ و باادب و خانه دار و زحمتکش
33 ندانی آنکه به صورت، چقدر بد زیبا؟ ندانی آنکه به قامت، چگونه بد رعنا؟
34 کنون که مرده و دادست عمر خود به شما خلاصه امسال از یک جوان خودآرا!
35 جوانک فکلی ای، به شیطنت استاد! دو سال در پی این دختر جوان افتاد
36 که تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد تو کام من بده و من ترا نمایم شاد
37 عروسی از تو نمایم، به بهترین ترتیب دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
38 ولیک اول امسال از او بخورد فریب چه چاره داشت که او را بد این بلیه نصیب؟
39 قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم بدند گرم همانا همین که شد کم کم،
40 بزرگ ز اول پائیز، اشکم مریم بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم
41 چو گفته بود به او مریم: آخر ای آقا مرا شکم شده پر پس چه شد عروسی ما؟
42 جواب داد بدو، من ازین عروسی ها، هزار گونه دهم وعده! کی کنم اجرا؟
43 که گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین نما تو چند صباح زندگانی رنگین
44 (عشقی) تفو به روی جوانان شهری ننگین! ندانم آنکه خود این گونه مردم بیدین:
45 میانشان پس از این گفتگو، دگر ببرید دو ماه پائیز، این دخترک چها نکشید؟
46 همی به خویش، بمانند مار پیچید خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمید:
47 همین که دید که بر ننگ وی، پدر پی برد: غروب تریاک آورد خانه و شب خورد!
48 همی ز اول شب کند جان سحرگه مرد ز مرگ خود، پدر پیر خویش را آزرد!
49 همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو به زور می کند آنرا درون سینه فرو
50 خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو بر این قضیه بی عصمتی دختر او
51 غرض نکرد خبر، هیچکس نه مرد و نه زن ز بانگ صبحدم، این پیرمرد با شیون
52 خودش بداد ورا غسل و هم نمود کفن خودش برای وی آراست حجله مدفن
53 چه ما که زور نداریم و قادرند آنها هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما
54 دگر ز ناله و نفرین نماند هیچ بجا که بهر مردم تهران، ورا نکرد ادا
55 غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن پس از شنیدن این جمله هاست کاکنون من
56 نشسته ام به تماشای آن سیه مدفن به زیر خاک سیه، خفته آن سپید کفن
57 پدر نشسته و ناخوانده هیچکس بر خویش نهاده نعش جگرگوشه، در برابر خویش
58 گهی فشاند یک مشت خاک، بر سر خویش گهی فشاند مشتی، به روی دختر خویش
59 چو آن سفید کفن خورده، خورده شد پنهان به زیر خاک سیاه و از او نماند نشان
60 نهاد پیر، یکی تخته سنگ بر سر آن سپس به چشم خداحافظی جاویدان
61 (پیرمرد):به زیر خاک سیه فام، مریم ای مریم چه خوب خفته ای، آرام مریم ای مریم!
62 برستی از غم ایام، مریم ای مریم! بخواب دختر ناکام، مریم ای مریم!