1 دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز
2 آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و علم نیز
3 آن عمر مر ظالمان را کرد قهر این عمر مر سایلان را داد چیز
4 آن عمر تا اندر آن عالم بود این عمر بادا درین عالم عزیز
1 چون بر وزد بچهرهٔ تو ، ای نگار ، باد گردد ز نقش چهرهٔ تو پرنگار باد
2 هستم غلام باد ، که هر صبح دم مرا آرد نسیم طرهٔ تو ، ای نگار ، باد
1 رایت شرع و ملک منصورست آیت علم عدل مشهورست
2 بخداوند خسروان خاقان که جهانش مطیع و مأمورست
1 ای بر مراد رأی تو ایام رامضا بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
2 از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف وز فر تو فزوده وزارت بسی بها