1 دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز
2 آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و علم نیز
3 آن عمر مر ظالمان را کرد قهر این عمر مر سایلان را داد چیز
4 آن عمر تا اندر آن عالم بود این عمر بادا درین عالم عزیز
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
2 دستت همان دهد که زمین و زمان دهد تیغت همان کند که قضا و قدر کند
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به