1 دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز
2 آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و علم نیز
3 آن عمر مر ظالمان را کرد قهر این عمر مر سایلان را داد چیز
4 آن عمر تا اندر آن عالم بود این عمر بادا درین عالم عزیز
1 ای آنکه بیتو هیچ نظامی جهان نداشت بر هیچحق زمانه چو تو قهرمان نداشت
2 تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت
1 تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند امور ملک مثال تو با نظام کند
2 زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
1 زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
2 سر پر خمار خوش تر و دل بیقرار به زان چشم پر خمار وزان زلف بیقرار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به