- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی. ,
اتفاقاً بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در به گل بر آوردند. ,
بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده. ,
مردم در این عجب ماندند. ,
حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی، آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتن دار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند. ,
6 چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد
7 وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد